جدول جو
جدول جو

معنی تب آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

تب آمدن
رسیدن تب. تب آمدن کسی را، گرفتار تب شدن. تب کردن:
همسایه شنید آه من گفت
خاقانی را مگر تب آمد.
خاقانی.
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ آمدن
تصویر تنگ آمدن
کنایه از به ستوه آمدن، آزرده شدن، ملول شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش آمدن
تصویر کش آمدن
درازتر شدن، ممتد شدن، از حد معمول درازتر شدن چیزی وقتی که دو سر آن را بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب آوردن
تصویر تب آوردن
مبتلا شدن به تب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور آمدن
تصویر ور آمدن
برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو آمدن
تصویر رو آمدن
بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
پس آمدن بالله، غلبه کردن بر. حریف شدن به. برابری کردن با: من از پس او برنمی آیم.
- پس آمدن (مطلق) ، بازگشتن.
- امثال:
سکۀ شاه ولایت هرجا رود پس آید
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مُ دَ)
خجل شدن. (آنندراج). خجالت کشیدن، چه در وقت انفعال عرق می آید. (آنندراج در ذیل کلمه تر) :
شوخی که گشته خون دلم ازنیمرنگیش
گل در چمن تر آمده از شوخ و شنگیش.
تأثیر (از آنندراج).
، آزرده شدن. (آنندراج) :
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردان چیست
تر آمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ (از آنندراج).
ای آزرده دل شده چنین و چنان کرد، و بعضی درین شعر برآمدخوانده اند و در تحیر درآمده اند. (از غوامض) (آنندراج).
تر آمد باز از سیل سرشکم من ندانستم
که خواهد ساخت جام خونفشانم ماجرا امشب.
زکی ندیم (از آنندراج در ذیل کلمه تر)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ نَ)
کافی بودن. بیشتر با کس و چیز همراه است.
- بس آمدن با کسی، بر کسی، به کسی، از کسی، کافی بودن در زور و قوت باحریف. (آنندراج) (فرهنگ نظام). حریف شدن در زور و قوت با کسی یا بر کسی. (فرهنگ فارسی معین). توانستن. قابل گشتن. برابر شدن. (ناظم الاطباء). با او برابری توانستن. با او معادل آمدن در نیرو و زور و علم و جز آن. مقاومت توانستن با او. بسنده بودن با کسی. برابری کردن:
حرب دعوی کرد که من حرب حمزهالخارجی را برخاسته ام که این سپاه عرب با او همی بس نیایند. (تاریخ سیستان).
با یک تنه تن خود چون بس همی نیایی
اندر مصاف مردان کی مرد هفت و هشتی.
ناصرخسرو.
بر کنیزک بس نمی آمد که حجاب حیا از میان برداشته بود. (کلیله و دمنه).
گر بشمری بیاید بس از سپاه زنگ.
سوزنی.
صبر با عشق بس نمی آید
یار فریاد رس نمی آید.
انوری.
خراب گشتم و برخویش بس نمی آیم
که هیچ با چوتویی همنفس نمی آیم.
امیرخسرو.
ز دست جور نمی خواهمت که بینم روی
ولیک با دل خود کام بس نمی آیم.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
پس با خود بس آی وترک آرزوانۀ خود بگوی. (معارف بهاء ولد به چ فروزانفر چ 1333 ص 43).
آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد
ورنه با شعلۀ خوی تو که بس می آید.
صائب.
- بس آمدن با چیزی، کفایت کردن و مقابله کردن با چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، آفت و آسیب. (ناظم الاطباء: بساج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبن آمدن
تصویر غبن آمدن
دریغ آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر آمدن
تصویر پر آمدن
یا پر آمدن قفیز
فرهنگ لغت هوشیار
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آمدن
تصویر هم آمدن
بسته شدن مسدودشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وش آمدن
تصویر وش آمدن
خوش آمدن وش آمدی (خوش آمدی) : (باداگرچه وش ژمد ودلکش برجدث بگذرد نباشدوش) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم آمدن
تصویر کم آمدن
اندک شدن، نا تمام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس آمدن
تصویر پس آمدن
باز گشتن عقب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
افاده کردن فیس کردن تکبر فروختن پز آمدن، در معرض نور گذاشتن دوربین عکاسی در مدت لازم
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتی نمودن به شگفت آمدن یا عجب آمدن کسی را. تعجب کردن وی: مرا عجب آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم آمدن
تصویر دم آمدن
در تداول سینه زنان با دیگران هم آواز شدن، دم آمدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آمدن
تصویر به آمدن
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو آمدن
تصویر دو آمدن
لاف زدن، ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر آمدن
تصویر زبر آمدن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت آمدن
تصویر ثبت آمدن
نوشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ آمدن
تصویر تنگ آمدن
نزدیک آمدن، بستوه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب کردن
تصویر تب کردن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپ آمدن
تصویر کپ آمدن
حال مرغی است که میخواهد بچه بگذارد (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ آمدن
تصویر تنگ آمدن
((~. مَ دَ))
خسته شدن، درمانده شدن، دلگیر شدن، نزدیک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کش آمدن
تصویر کش آمدن
((~. مَ دَ))
از حد معمولی خود درازتر شدن چیزی، طولانی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپ آمدن
تصویر کپ آمدن
((کَ مَ دَ))
حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ور آمدن
تصویر ور آمدن
((وَ مَ دَ))
کنده شدن، جدا شدن، آماده شدن خمیر برای پخت نان، برآمدن، مقابله کردن، چاق شدن
فرهنگ فارسی معین